کاظم

ادبی سیاسی

کاظم

ادبی سیاسی

گنجی ، رهبر نارنجی

    

 

 

                               گنجی ، رهبر نارنجی

 

              

 

 

               [  مطلب زیر تفصیل بخشی از یک کامنت است که در تیرماه سال جاری بر مطلب « همصدا با آزادی »  دوست گرانقدری نوشته بودم ، البته باکمی تغییرات که لازمه نضج است برای تبدیل یک مخاطبه  به یک مقاله  .  و علت تصمیم به  پرداخت مجدد  هم دوگانه :  اول  مظلومیت آلنده که امسال آمریکا با شلوغکاری  اا سپتامبر برجهای دوقلویش باعث شد ۱۱ سپتامبر  ۱۹۷۳  سالگرد کودتای ننگین شیلی و قتل او و متعاقبش هزاران شیلیایی دیگر از یادها برود و حتی اغلب آزاداندیشان نیز در آچمزی  بهت انگیز از قلم بیندازند یادمان آن بزرگمرد کشته راه عدالت را  و به تعبیر من آمریکا موفق شد پس از سی سال دوباره آلنده را به مذبح ببرد . و دوم تداوم بازار فریب آقای اکبر گنجی ]

 

    

       حادثه شیلی و " آلنده " را بخاطر دارید  ؟ ۱۱ سپتامبر دیگری در سال ۱۹۷۳ که امسال یعنی ۲۰۰۶ در هیاهوی تبلیغاتی آمریکا برای بهره گیری سیاسی از تخریب برجهای دوقلو ، رنگ باخت و کمتر کسی گفت و نوشت که شیطان بزرگ در آن برهه تاریخی تلخ ،  مرتکب چه جنایتی شد . در یک کودتای  وحشیانه نظامی ، خون  " سالوادور آلنده " بر پله های کاخ " لاموندا " جاری شد . چندر روز بعد ،  ْ پابلو نرودا ْ در فرانسه از غصه سکته کرد و مرد  و بعد  ْ گارسیا مارکز ْ  بعادت قهر همیشگی گفت که با قلم خداحافظی میکند و پس از آنهم هزاران شیلیایی دیگر که در انتقام امپریالیسم از « آلنده » وعدالت به رگبار بسته شدند . 

            تحلیلگران تاریخ ، امروزه متفق القولند که آمریکا چهره پیدای سقوط " آلنده " نبود بلکه تقریبا پنهان نقش خود را در حداقل دو جبهه تضعیف اقتصادی و سیاسی از یکسو و تحریک طیف معترض از سوی دیگر به زیبایی بازی کرد . صحنه سازان و عاملان اصلی مقدمات سقوط و مرگ " آلنده " روشنفکرنمایان و اصحاب رسانه ها ی آزاد داخلی ( که با تطمیع دلارهای آمریکا و در پناه منش دموکراتیک آلنده در عرض تنها سه هفته ۷۲۶ مقاله علیه او نوشتند)  و وسائل ارتباطات جمعی برون مرزی ( به صحنه گردانی آمریکا ) بودند . و نتیجه را هم که همگان میدانیم . "سالواتور آلنده " ساقط شد و " آگوستو پینوشه " سالها با دیکتاتوری تمام در هیئت و هیبت یک ژنرال حکومت کرد و منابع اقتصادی و بویژه معادن مس شیلی را بیدریغ در اختیار اربابش آمریکا گذاشت .

          اما نفع عمده این قضیه برای امپریالیسم ، فراتر از پیروزی پینوشه بود . لذت درک نقش شگفت انگیزرسانه ها در شایعه سازی و تحریک روشنفکران به تبدیل شدن از حامی به مخالف « آلنده » .

      ولی بهر حال این نسخه دو اشکال داشت که قابلیت پیچیدن آن برای سایر جوامع را مخدوش میکرد . اول تحمیل دیکتاتور که دیگر هیچ مردمی آنرا بر نمی تافتند و دوم خونین بودن این تحولات که طبع نازک صلح طلبان و روشنفکران دنیا را می آزرد و وجهه پینوشه و آمریکا را نزدشان تخریب میکرد . بنابراین مدل بعدی تعدیل شد .   

    قضیه هیاهوی بنگاههای خبری آمریکا و غرب را در جریان میدان " تیان آن من " چین همه بخاطر دارند . روزها اعتصاب و تجمع جنبش دانشجویی در این میدان ، که تجربه جدیدی یود و این بار امپریالیسم ظاهرا جانشینی رهبران دانشجو را به جای خلق دیکتاتور می آزمود .  ولی اینجا نیز دو مشکل دیگر پدید آمد و آمریکا و غرب را کاملا ناکام گذاشت . اول عدم پذیرش رهبران دانشجویی از سوی عامه مردم و در نتیجه نپیوستنشان به آنان و دوم مقابله قاطعانه و خونین حکومت مرکزی ( که آزاد منشی آلنده را نداشت ) با جنبش .

      اما امپریالیسم درس لازمه را از این تجارب هم گرفت . لذا در جنبشهای بعدی که عمدتا در جمهوریهای تازه استقلال یافته شوروی و با هدف توسعه ناتو ، تنگ تر کردن حلقه محاصره روسیه  و روی کار آوردن دولتهای متمایل به آمریکا و غرب به وقوع پیوست ، ظاهرا تمام این اشکالات رفع شد . انقلاب مخملی 2003 گرجستان  و رفتن ادوارد شوارد نادزه  و آغاز سیطره گرایش آمریکایی میخائیل ساکاشویلی  و انقلاب نارنجی 2004 اکراین  و سقوط ویکتور پانوکویچ  و اقتدار تفکر غرب زده  ویکتور یوشچنکو نمونه هایی از این تجربه های  پیروزمندانه امپریالیسم است . ویژگیهای این انقلابها که علیرغم نامهایی چون انقلاب صورتی ، لیمویی ، ابریشمی ، نرگس ، سمبل ، لاله  و . . . غالبا انقلابهای نرم ، نارنجی یا مخملی نامیده میشوند چند مورد عمده است : اول پررنگ شدن چهره یک جانشین به جای آنکه قرار است برود .  دوم مطالبه آزادی بیان ، رهایی زندانیان سیاسی ، نشر آزاد اطلاعات ،  رفع سانسور و برقراری نظام دموکراسی و پارلمانتاریزم به سبک غربی . و سوم نافرمانی مدنی ، مقاومت منفی فراگیر مردمی ، غوغاسالاری و عدم دست یازی به خشونت بعنوان شیوه مبارزه ، و پیروزی بدون خونریزی . اما یادمان باشد . هدف همه این انقلابها یک چیز است : گسترش سیادت و سلطه آمریکا و غرب هم پیمان و پیش به سوی یک قطبی کردن دنیا .

        حال قرار است تکرار این سناریو در ایران هم امکان سنجی شود . در این رابطه بزرگترین مشکل امپریالیسم در ایران ، فقدان یک چهره آلترناتیو با مقبولیت عامه است . از این رو است که اکبر گنجی به اروپا و سپس به آمریکا  رفت . مثل ساکاشویلی و یوشچنکو که قبل از پیروزیشان همین کار را کردند . گنجی هم مثل آنان باید در " آزمون گزینش" شرکت میکرد و مقبولیت وی مورد تایید اربابان قرار میگرفت . این سفر بنا بود سه اقدام را در برگیرد : - اول پررنگ کردن چهره گنجی  با تخصیص قسمتهای زیادی از بخشهای خبری رسانه های خارجی بویژه رادیو فردا و بی بی سی و شبکه ماهواره ای VOA به این امر ، اهدای جایزه آزادی مطبوعات شهر سی ینا ، جایزه قلم طلایی آزادی انجمن جهانی مطبوعات در نشست کپنهاک ، عنوان شهروند افتخاری پراتو بزرگترین شهر صنعتی ایالت توسکانای ایتالیا و دهها بزرگداشت دیگر تا از وی یک قهرمان راه آزادی ساخته شود . - دوم تشریح نظراتش که البته قبلا با وی هماهنگ و مردم پسند شده بود ( از جمله در دیدارش با سه شخصیت انگلیسی در بلاد فخیمه و در چهارشنبه ۱۲ جولای سال جاری که : من آمده ام بگویم سران آمریکا و جمهوری اسلامی هر دو جنگ طلبند و میخواهند منطقه را به آشوب بکشند اما مردم ما طرفدار صلح و زندگی مسالمت آمیزبا سایر ملل دنیا و بدور از غوغای انرژی هسته ای و حمایت از تروریسم هستند و جکومتی سکولار در پناه دموکراسی و پارلمانتریزم  میخواهند که در آن دین از سیاست جدا باشد و روحانیون بجای دخالت در امور سیاسی به امور دینی خود بپردازند - به او آموخته بودند یا خود فرا گرفته بود که مردم ایران سالهاست شعار مرگ بر آمریکا سرداده اند و به یکباره نمیتوان چهره کریه آمریکا را نزدشان تطهیر کرد ) - و سوم اینکه مقبولیت وی از سوی روشنفکران خارج از کشور و مردم داخل ایران بعنوان یک آلترناتیو سنجیده شود و اربابان عملا ببینند این امامزاده ای که میسازند توان معجزه و خلاص کردنشان از شر جمهوری اسلامی را تا چه حد داراست . اینجاست که او سه روز اعتصاب غذا در حمایت از زندانیان سیاسی دربند رژیم آخوندی ایران اعلام کرد و تمام تبلیغات غرب هم متمرکز گردید تا از این دعوت استقبال هر چه گسترده تری بعمل آید و علاوه بر آن کمیته ویژه ای مثل دولت در تبعید مرکب از پنج نفر تشکیل شد تا در هماهنگی با اربابان ، تجمعات و اعتصاب غذا در برابر دفاتر سازمان ملل و تسلیم عریضه دادخواهی به مقامات این سازمان را برنامه ریزی کنند . (عفو بین الملل که نیاز به عریضه نداشت - دفتر مرکزیش در لندن به تمام شعباتش بخصوص درآلمان دستور ویژه همکاری کامل با این جریان را صادر کرده بود) .     

       مضاف بر آن بسیاری از چهره های سرشناس مدعی حقوق بشر و شاعر وخبرنگار و نویسنده ( مثل عبدالکریم لاهیجی ، فرج سرکوهی ، فریدون تنکابنی ، فاطمه حقیقت جو ، مسعود بهنود ، علیرضا نوری زاده ، ابراهیم نبوی ، . . . ) را هم بعنوان جارچی های این کارناوال بسیج کردند .

          اما تمام این لشکرکشی ها منجر به آنجا شد که خودشان هم کیف نکردند چه رسد به مردم گرفتار نان شب ایران که اصلا مجال نیافتند حتی زهرخندی هم تحویل این جماعت الکی خوش بدهند . حال پرسش من این است که از میان آنها که ایران و ایرانی را میشناسند چه کسی میتوانست باور کند که این خیمه شب بازی توفیقی هم کسب کند ؟ آیا گنجی در قد و قواره امام خمینی بود ؟ آیا مردم ایران سکولاریزم را میپذیرند ؟ حالا که تمام شد و دیدیم اما آیا این حضرات خوشباور اینقدر توان پیش بینیشان ضعیف بود که فکر میکردند بجز عده بسیار قلیلی از گروههای متشتت و هزاران سودای خارج از کشور ، قاطبه مردم عامی ایران این دعوت را به همان صلابت اعلامیه های صادره از نجف دیده و سمعا و طاعتا خواهند گفت ؟ آیا نمیدانند که حاکمیت ایران در صورت خیابانی شدن این امر ، بسیار شدیدتر و قاطع تر و خونبارتر از چین مقابله خواهد کرد ؟  این درست که شرط اولیه پیروزی هر جنبشی در ایران ، وجود یک رهبر جامع التوافق است ، اما آخر گنجی و این حرفها ؟ میگویند یکی پرسید چرا این اسامی روسی همه شان آخرش اف و چف دارد ؟ گفتند متل چه ؟ گفت مثل ولادیمیر پوتین !! من بعید میدانم آمریکا وغرب و مستشاران آبکیشان هیچگاه اسلام و مردم ایران را بشناسند . اما بهر حال آنها همچنان به آزمون و خطا دست میزنند و گنجی نشد یکی دیگر را خلعت نوکر قهرمان میپوشانند . مهم آنست که در هر فتنه انگیزی تجربه ای تازه برای توفیق در تسلط دوباره برما بیندوزند . روشنفکران ما هم درآن مقطع خون و تخریب با راه اندازی این کارناوال ، حداقل یک پیام تسکین بخش به آمریکا و اسرائیل دادند که : «  هرچه میخواهید مسلمانان فلسطین و لبنان را بکشید و خانه هایشان را بر سرشان خراب کنید . ما دلمشغولیهایمان چیز دیگریست و با خودمان هم مشکل داریم » !

      اکنون ارباب قرار است گنجی را دوباره به ایران برگرداند و با اطمینان کامل پیش بینی کرده است که در هر حال ، چه مانع ورود گنجی شوند ، چه او رادستگیر کنند ، چه آزادش بگذارند ، چه اعدامش کنند و . . . . و هرچه پیش آید ، امپریالیسم بی هیچ تردیدی ، سود وافر خواهد برد و در حقیقت  ز هر طرف که شود کشته نفع آمریکاست . و البته محاسباتشان  زیاد هم بی پایه نیست . چرا که بعد از سالها عملیات پنهان تبلیغاتی و روانی و تحقیقات و مطالعات کاربردی دیگر و صرف دلارهای فراوان ( که امسال به رقم جالب ۷۵ میلیون  رسیده ) ، اینک ظاهرا به رجاء واثق دست یافته اند که مخالفان حکومت ایران ، از هر قماشی ، بخصوص مدعیان روشنفکری ، آزادیخواهی و دموکراسی طلبی ، چون موم در دستشانند و سمت وسوی گفتار و نوشتارشان را برمبنای آنچه امپریالیسم انتشار میدهد تنظیم میکنند و در حالیکه فخر میکنند به روحیه مبارزه و آزاداندیشی خویش ، فی الواقع تمامی استفراغهای رسانه های غربی را بی اندک تاملی غرغره خواهند کرد .

 

        بنابراین امپریالیسم خوشبینانه احساس میکند موفق شده است جان کلام « ماکیاول » را محقق سازد که :

« شاهزاده نباید چیزی را که میتواند با تقلب به دست آورد ، با توسل به زور به چنگ آورد » .

 

یا کلام « سان تزو » یکی از مشاهیر باستانی چین که :

 

        « مهمترین شکل هنر جنگ ، پیروزی بدون توسل به سلاح جنگی است . پیروزی با به هدر دادن منابع ، تغییر وفاداری ملت ، تضعیف و بالاخره درهم شکستن روحیه دشمن »