روزی گفتی . . . . . . . امروز آمد !!!!!!!
روزی عمران صلاحی ، طنز مرگ را سرود
و امروز مرگ ، طنز عمران صلاحی را ! ! !
مرگ
مرگ از پنجره بسته به من مینگرد .
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد .
روحم از سقف گذر خواهد کرد .
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبک تر شده است .
در تنم خرچنگی است
که مرا میکاود
و مرا میجود آرام آرام .
خوب میدانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت .
توده زشت و کریهی شده ام .
بچه هایم از من میترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند ! ! !